ایلین ایلین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

نفسم ایلین

دو تا صدف کوچولوی خوشکل دیگه

سلام خوشکلم چند وقت بود که شباخیلی بیدار میشدی و شیر میخوردی دیروز دیدم تو روز تولدت دو تا دندون خوشکل بالا با هم دراومدن الان نفسم ٤ تا دندون ناز و خوشکل داره الهی  فدای دختر  مظلومم بشم که اصلا برای دندون دراوردن اذیت نکردی خیلی گلی مامان
28 بهمن 1390

جشن تولد یک سالگی

سلام دخترم باز هم تولدتو تبريك ميگم ديروز برات تولدمفصل  گرفتيم و كل فاميل ها رو دعوت كرديم خيلي خوش گذشت مخصوصا به تو چون از اول تا اخرش وسط بودي و ميرقصيدي من تو اتاق بودم كه مادرجون صدام كرد و گفت بيام تو رو ببينم وقتي ديدمت از تعجب داشتم شاخ در مياوردم البته الان يك 4 5 روزي هست كه شما بدون كمك كسي راه ميرفتي ولي نه انقدر طولاني ولي ديروز ديدم خانمي وسط داره ميرقصه  و از این سمت به اون سمت ميري وتو وسط بودی دوستات دورتو گرفته بودنو همه دورت با ذوق نگات ميكنن و برات دست ميزنن كلي خوشحال شدم حالا مگه خانمي مينشست اگه بهت دست ميزديم نميزاشتي و ميگفتي دستتونو ول كنين كه خانم ما برقصه...
28 بهمن 1390

تولدت مبارک تموم زندگیم

        دخترم نفسم عمرم ...1 سال گذشت ...خیلی زود ...خیلی شیرین...پارسال این موقع من چه حس عجیبی داشتم ...بعد 9 ماه انتظار بالاخره تو کنارم بودی ...با چشمانی باز و صورت پف کرده و موهایی پر و مشکی مشکی ...پارسال چنین روزی ساعت 8:15 صبح 27ام بهمن با وزن 3.700به دنیا اومدی و همه زندگی من و بابایی شدی و امروز که 1 ساله شدی حس میکنم خوشبخت ترین مادر روی زمینم...   امروز اولین روزی است که دخترم نفسم و ایلین عزیزتر از جانم  12 ماهگیت تموم میشه تولدت مبارک عمر من عمرم خوشحالم که12 ماه کنارت بودم و تمام وقتم . هوشم.حواسم و تمام وجودم صرف تو شد.خوشحالم که این 12ماه ماه م...
28 بهمن 1390

بالاخره ایلین خانم راه افتاد

مامانی الان ٤ ٥ روزه که خودت بدون کمک دیگران راه میری و کلی هم ذوق   میکنی که ما تشویقت میکنیم چون وقتی می خواستیم باهات تمرین کنیم  میگفتیم یک دو الان شما هم وقتی می خوای راه بری میگی یی (یک )                عزیزم قدم بردار قدمهایی محکم واستوار چرا که دنیایی که میخواهی درآن قدم  برداری تنها زمانی به تو زیبا ترین لبخندها را هدیه میکند وزیباییهایش را نشانت  میدهد که در آن چون کوه بایستی ومحکم ومقتدرانه به جلو گام برداری   گل زیبایم ماهم باتو قدم برمیداریم واز لحظه لحظه زندگیت لذت میبریم ب ا شادیت بلند بلند میخندیم وهر جا به ...
28 بهمن 1390

لحظه های انتظار

فرشته ی من یک سال قبل چنین شبی تا صبح من در انتظار اومدنت بودم انتظاری بس شیرین و غیر قابل وصف البته همراه با کلی دلهره و استرس ... یک سال قبل در روزی مثل فردا دست های لطیف و ناز تو در دستان گرو و پر از شوق من بود از یک سال قبل تا کنون وجود تو با ارزش ترین دارایی من است و 1 سال است که زیباترین لحظه های من در کنار توست ...
26 بهمن 1390

شگفتی های عسل من

سلام مامانی...ایلین خانمم دیگه قابل کنترل نیستی خودت از تخت میری بالا میای پایین بالاترین نقطه مبل هم چیزی بزاریم میری بالا میگیری... خونه هرکی میریم انگشتت و دراز میکنی که ایفونشونو شما با انگشتای نازت بزنی هر کی هم از بیرون بیاد زنگ بزنه خانمیه من باید باز کنه اولش ایفونو میگیری میگی کیه  کیه بعد سریع گوشیه ایفونو میندازی و با انگشتات انقده در بازکن و فشار میدی تا باز شه... دیگه وسایل اشپزخونه هم از دستت در امان نیستن میری تو اشپز خونه تمام وسایل و میریزی به هم قدت هم بلند شده روی نوک پات وایمیسی و هرچی که روی میز باشه میگیریش البته که برات اسباب بازیه وسایل اشپزخونه رو خریدم تمام مدت سرگرمه اونا ...
20 بهمن 1390

فرار طعمه از چنگ ایلین

ا ز اونجایی که ایلین خانم ما عادت داره هرچی روی زمین هست بزاره تو دهنش دیروز روی زمین یک پروانه کوچیک بود وروجک میگیره که بزاره دهنش نزدیک لبش پروانه پر میزنه میره دخترم تا 2 3 دقیقه با تعجب داشت دورو ورشو نگاه میکرد کلی خندیدیم   ...
20 بهمن 1390

شب بیداری های ایلین

سلام خوشکلم...3 4 شب پیش ایلین خانم ما ساعت 3 صبح خوابش تموم میشه و بیدار میشه و گریه میکنه برق و که روشن میکنم ساکت میشه و اگه خاموشش کنم گریه میکنه از اینجا فهمیدم شیطون خانم ما دلش بازی می خواد مامان جون و خاله فرزانه هم بیدار شد و مشغول شدن به بازی کردن با شما که خاله میره از پنجره بیرون و نگاه میکنه میبینه بله برف میاد با ذوق و شوق میه بیرون یک گوله برف میاره تو خونه البته به قول بابایی شما سبب خیر شدی و ما تونستیم برف ببینیم اخه اینجا اصلا برف نمیا بالاخره خانمی و به زور 4 خوابوندمش... اول که برف خوردی قیافت اینطوری شد ولی بعدش خوشت اومد هی میگفتی بده بده     ...
20 بهمن 1390

عمر مامانی دست به خودکشی میزنه

و ای وای وای مامانی پریشب من بودم حمام و شما رو هم سپردم دست بابایی ...از اونجایی هم که بابایی عادت داره بزاره شما هرکاری و بکنید شما هم کاسه ای که رو زمین بود میگیری میزنی به ظرف میوه ی من و میشکنیش و با تمام میل اون کاسه رو هم با دستات میگیری و داخلش و لیس میزنی که نتیجش این میشه که هم دستتو میبری هم صورتت جای بریدگی میمونه من وقتی اومدم بیرون از عصبانیت تو مرز انفجار بودم این هم درس عبرتی شد برای بابایی که مواظب گلم باشه ...
16 بهمن 1390

ایلین خانم باهوش من

سلا نفسم...خانمی روز به روز داری بزرگتر میشی و نازتر و عاقلتر الان دیگه بیشتر چیزارو متوجه میشی سوار تاب که باشی بهت میگیم ایلین خانم طناب و داشته باش سریع با 2 تا دستت محکم میگیریش اگه رو زمین چیزی پیدا کنی سریع میدی به مامانی ...وای وای وای اگه یک نفر پیش بخاری نشسته باشه بیچارش میکنی از بس که نگاش میکنی  و میگی بو بو تا طرف از پیش بخاری بلند نشه ول کن ماجرا نیستی اگه هم یه وقتی من و بابایی داریم بحث میکنیم فضول خانم ما میدوئه میاد وسط ما میشینه و انگشت طرف بابایی دراز میکنه میگه هم هم بابایی که هم کرد میده به من میگه هم هم اخرش هم میزاری تو دهنت هم میکنه که این کارات باعث میشه ما همه چیزو فرا...
11 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسم ایلین می باشد